چه ضرورتی ایجاب میکند یک نویسنده از موضوعی بنویسد که اطلاعات کمی راجع به آن وجود دارد و همکاریهای لازم هم توسط نهادهای مرتبط برای انجام کارهای ماندگار ادبی و هنری با موضوع تکفیریها نمیشود.
مهدی کفاش نویسنده «قرار مهنا » میگوید: چون باید درخصوص وضعیت آنجا داستان نوشته میشد. هر چه هست خبر و گزارش است.
در مستندنگاری ها، گزارشهای تلویزیونی و خاطرات رزمندگان بیشتر جنگیدن سربازان و نظامیان نشان داده میشود، ولی آنچه از نظرها پنهان میماند، قصه آدمها است. قربانی شدن زندگیها، پس اندازها، برنامهها، آرزوها، امیدها، عشقها و عواطف انسانهای عادی مانند مادرها، پدرها، کهنسالها، کودکان، نوزادان، دختران و پسران جوان است که ناگهان جنگی تلخ به بهانه اسلامی ساختگی، همه را یکسره به گرسنگی، تشنگی، درد و رنج و آوارگی و بیسرانجامی، غرورهای له شده، عزت لگدکوب شده، آبروی ریخته شده و عشقهای مصلوب شده، تبدیل کردهاست. زیرساختهای زیست بومی که سالها و قرنها ذره ذره ساخته شدهاست تا انسانها راحتتر زندگی کنند، پلها، راهها، خیابان ها، ساختمانها، درمانگاهها، بیمارستانها، مدرسهها، موزهها، مزارع، باغها، پارکها دیگر وجود ندارد و اینها فاجعهای میسازد انسانی که فراتر از گزارشهای خبری است. باید نویسنده و هنرمند از نزدیکترین نقطه به فاجعه ببیند و تجربه کند و داستان بنویسد و امیدوار باشد تا انسانهای دیگر در جغرافیا و حتی زمانه دیگر بخوانند و این ماجرای تلخ را تکرار نکنند.
جز نویسنده چه کسی میتواند این پنجره را به جنگ بگشاید وبه دیگران نشان دهد؟
برای من صرفاً مسائل انسانی جنگ اهمیت داشت. بین تصوری که ما از قطعی برق داریم با آنچه در منطقه جنگی وجود دارد، فاصله است. تلخی قطعی برق برای ما شاید در حد ندیدن سریال مورد علاقه باشد، اما قطعی برق در مناطق جنگ زده یعنی نابودی زندگی. یعنی فاسد شدن غذاهای یخچال، یعنی فاسد شدن شیر بچههای شیرخواره، یعنی فاسد شدن خون هایی که به سختی جمع آوری شده است. من خواستم از اینها بنویسم. تصاویر غمناکی که در هیچ گزارش خبری و مستندی دیده نمیشود و به نظر من بغرنجی اینها کمتر از تکه تکه شدن بدنهای رزمندگان نیست.
دلیل بی توجهی نویسندگان به نوشتن در خصوص داعش و تکفیریها
جنگی که خاورمیانه را اشغال کرده است، جنگی است که همه در آن حضور دارند؛ جنگ فراگیری است که ایرانیها و افغانیها و روسها و عربها هستند که نشان دادن این وضعیت بغرنج انسانی برای من مهم بود. البته نویسندگان تا حدی حق دارند نسبت به این مسائل بی تفاوت باشند در شرایطی که امکان حضور نویسندگان در منطقه فراهم نیست، نوشتن سخت است. من با همه کسانی که به جنگ رفته بودند، صحبت کردم و حرفهای عجیب و غریب آنها را میشنیدم، اما باز هم برای تبدیل این یادداشتها به داستان باید در منطقه حضور داشت. من فقط موفق شدم به عراق بروم و به جاهای دیگر نتواستم بروم.
این در حالی است که هرچه از ادبیات داستانی دفاع مقدس برای ما باقی مانده است، متعلق به همان بچه هایی است که استعداد داشتند و در جبهههای جنگ حضور داشتند و نوشتهاند. ادبیات میتواند به رسانههای تصویری و هنر تصویر کمک کند. این چرخهای است که با نویسنده آغاز میشود و به انتها میرسد، اما متأسفانه در ایران مسائل امنیتی شدید به نویسندگان اجازه نمیدهد در مناطق حضور داشته باشند. نوشتن از این مسائل را ضرورت نمیدانند و حتی خبرهای این حوزه هم درست منعکس نمیشود در حالی که باید در این مورد با مردم صادق بود. همه این بی تفاوتیها باعث میشود این پرسش بزرگ در ذهن همه ایرانیها باشد که ایران و کشورهای دیگر در سوریه چه میکنند؟
هنر و ادبیات مانع وقوع جنگ جهانی سوم شد
در این شرایط، بی میلی نویسندگان برای ورود به این حوزهها طبیعی است.در زمانی که «عطر عربی» به عنوان اولین مجموعه داستانیای منتشر شد که به داعش و تکفیریها میپرداخت، داستانها و مستندهای زیادی توسط اروپاییها منتشر شده بود که حادثه و وقایع خاورمیانه را طبق دیدهها و شنیدهای خودشان نوشته بودند. نامحرم بودن نویسندگان بزرگترین اشکال ماجراست. در حالی که هنر میتواند مقابل چنین فجایعی بایستد.
اگر این جنگها تا به امروز منجر به جنگ جهانی سوم نشده است به دلیل تأثیر هنر بعد از جنگ جهانی دوم بود.چون تجربیات جنگ جهانی دوم بارها نوشته شد و بر اساس آنها فیلم ساخته شد و این مطمئناً تأثیر هنر و ادبیات داستانی است.
شاید واقعاً حواس مسئولان فرهنگی نیست که به دلیل نبود کپی رایت این همه کتاب ترجمه منتشر میشود و توسط مردم خوانده هم میشود و ما به واسطه همین آثار و دیده نشدن کتابهای خودمان روز به روز از زبان خودمان فاصله میگیریم. در این شرایط آیا مسائل امنیتی شدید و نامحرم شدن نویسندگان، جایز است؟
جرقه نوشتن «ابدی» در مشهد
«ابدی» هم در پی یک تجربه شخصی نوشته شد. حضور عدهای در سال 92 در خیابان شیرازی مشهد در حالی که پوسترهایی به دستشان گرفته بودند که روی آنها نوشته شده بود: شهید مدافع حرم، توجه آقای نویسنده را به این عبارت جلب میکند. دیدن این عنوان روی پوسترها کافی بود تا نویسنده را وادار به تحقیق کند، شهدای مدافع حرم چه کسانی هستند؟ اسمی که تا به حال نشنیده بود.
مهدی صفری بعد همین ماجرا تحقیقاتش را آغاز کرد. او گروه فاطمیون را شناخت و فهمید عدهای در سوریه در حال جهاد هستند.
در اینستا به من فیلمی نشان دادند که از گردان فاطمیون شهیدی را دفن میکردند، مادرش بی تابی میکرد، او میخواست صورت فرزندش را ببیند، اما اجازه نمیدادند، من فهمیدم سر پسرش قطع شده بوده که اجازه نمیدادند مادر پیکر بی سر فرزندش را ببیند. این فیلم خیلی من را تحت تأثیر قرار داد. همین مسئله در کنار ملاقاتی که با یکی از مجروحان مدافع حرم داشتم، انگیزه من را برای نوشتن بیشتر کرد. پرسشهایی در ذهن من ایجاد شد که پاسخ به آنها همین رمان «ابدی» را شکل داد.
چرا باید یک ایرانی برود به سوریه و بجنگد؟ چطور میتواند خانوادهاش را رها کند؟ برای پاسخ به این چراها با خانوادههای مدافع حرم مرتبط شدم؛ البته نه خانوادههای ایرانی بلکه بیشتر عراقیها و افغانها. ایرانیها اطلاعات زیادی نمیدادند. همین مسئله باعث میشد من برای گفتوگو با خانوادههای شهید به شهرهای دیگر هم سفر کنم و اطلاعات جمع کنم. اطلاعاتی که بعضی شان در بستر داستانم قرار گرفتند و روایت داستانهای من شدند. به هر حال روند تحقیقات پیچیده بود و جلب اعتماد آنها زمانبر بود. تنها نهادی که در مسیر نوشتن رمان به من کمک کرد، استادان مدرسه رمان بودند. «ابدی» پنج بار بازنویسی شد. نویسندگان و مدرسان و شخص آقای شهسواری به من کمک کردند. کتاب من را خواندند، ویرایش کردند و نظر دادند.
سکوت مسئولان فرهنگی در خصوص رمانهای جریان ساز
مهدی صفری در خصوص ورود کم نویسندگان به حوزه داعش و تکفیریها را بی تفاوتی مسئولان فرهنگی میداند. او میگوید: «ابدی» وقتی منتشر شد، من به چندین نهاد مرتبط نشان دادم و فقط به من گفتند: آفرین!
همه این بی توجهیها به خاطر این است که آدم هایی که در بخشهای فرهنگی کار میکنند، آدمهای فرهنگی نیستند و دغدغه فرهنگی ندارند.
از طرفی برای نویسندهها سخت است که وارد موضوعهای جدید شوند. چون معلوم نیست آثار نوشته شده،چه بازخوردی داشته باشد. وقتی این کتاب منتشر شد و در صفحه اینستاگرام آن را به اشتراک گذاشتم، پیغامهایی برای من گذاشته شد که بسیار عجیب بود. به من میگفتند: «چرا پول کشور صرف این مسائل میشود؟» انگار پولها به جیب من نویسنده میرود. وقتی که من به خاطر انگیزه و علاقه شخصی بدون دریافت
هیچ سفارشی، رمانی در اتاق خودم نوشتم، این همه بد و بیراه میشنوم، واقعاً خانوادههای مدافع حرم چقدر در معرض هجمههای جامعه هستند و صبوری میکنند؟
با این حال من دوست داشتم پیش از نوشتن «ابدی» رمان هایی با این موضوع بخوانم، اما هیچ تبلیغ و اطلاع رسانی نبود و من کتابی را نمیشناختم. تازه امروز که از نمایشگاه برگشتم، متوجه شدم رمان «چایت را من شیرین میکنم» با موضوع شهدای مدافع حرم نوشته شده و اتفاقاً مورد استقبال مخاطب هم بوده است. همین اتفاق برای رمان من هم رخ میدهد. چطور باید این آثار را تبلیغ کرد؟ آیا کارشناسان فرهنگی این کتابها را میخوانند و تبلیغ میکنند یا منتظر مینشینند تا بقیه از اینها حرف بزنند؟
نظر شما